کد مطلب:33487 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:179

بهترین عبرت آموزی از تاریخ گذار از غفلت به خودشناسی است











بهترین معنای عبرت آموزی از تاریخ همانا عبور از غفلت به خودشناسی است. «عبرت» به معنای عبور است. انسان هنگامی كه از چیزی عبرت می گیرد از جایی به جای دیگر عبور می كند. مهمترین جایی كه آدمیان ایستاده اند، عبارت است از «خانه ی غرور» یا «خانه ی غفلت». ما آدمیان باید عبرت بگریم و از این خانه ی غرور بیرون رویم و به خانه ی هوشیاری و بیداری گام بگذاریم.

[صفحه 57]

این مقدمه بیان شد تا این نكته روشن گردد كه وقتی انسان ضعیف، حریص، ظلوم، جهول و غیره خوانده می شود، نباید این اوصاف و تعابیر را به منزله ی تحقیر اخلاقی انسان تلقی كرد. بلكه این اوصاف، توصیف واقع بینانه ی انسان هستند. اگر موجودی به واقع واجد این اوصاف باشد باید این امر را به او یاد آور شد. هم خداوند آن موجود را به این نحوه ی خاص آفریده و شناخته است و هم این موجود خود را در عرصه ی تاریخ بدین نحوه نشان داده است. لذا نباید به دروغ این اوصاف او را منكر شد و به او گفت كه تو یكسره خوب و پاك و فرشته خصالی. این گزافه گویی عین خود ناشناسی و غرور است. تحقیر وقتی است كه موجودی را كمتر از آنچه به واقع هست، معرفی كنیم و این امر البته باطل است. اما اگر موجودی واقعا ضعیف بود باید این حقیقت را به او متذكر شد.

امیرالمومنین (ع) در نهج البلاغه می فرمایند:

مسكین ابن آدم مكتوم الاجل، مكنون العلل محفوظ العمل، تولمه البقه و تقتله الشرقه و تنتنه العرقه (نهج البلاغه، حكمت 419)

این انسان موجود بسیار بیچاره و مسكینی است: مرگش پوشیده است و بیماری اش پنهان، كردارش نوشته شده است، یك پشه می تواند آزارش دهد، اگر یك جرعه آب در گلویش گیر كند، خواهد مرد و اگر كمی عرق كند، گنده می شود.

این تعابیر دروغ یا تحقیر آدمی نیست. انسان واقعا موجود ضعیفی است. اگر میزان هورمونهای بدن انسان، یا الكترولیتهای خون، یا فشار هوا و... اندكی تغییر كند، همه ی حیات او در معرض خطر جدی قرار خواهد گرفت و چه بسا عقل و شعور و علم او یكباره آشفته و پریشان شود. بنابراین اگر به این موجود گفته شود كه تو ضعیفی یا زمین خورده ی شهوتی، یا ظلوم و جهولی این، عین توصیف اوست نه تحقیرش.

البته پیامبران آمده اند و بر این آتش های شهوت و خودخواهی و... آب

[صفحه 58]

تخفیف ریخته اند. اگر نیامده بودند و این بصیرتها را به آدمیان نیاموخته بودند، اوضاع چگونه می شد؟!

پیامبران بهشت و جهنم را به مردم نشان دادند، راه حق را معرفی كردند و داور و حكم آوردند و برای مردم سخنان دلپذیر گفتند. با همه ی این اوصاف وضع بشریت این است كه اكنون شاهدیم.

مولوی در یكی از قصه های مثنوی می گوید، وقتی كه موسی از كوه طور فرود آمد، قومش را گوساله پرست یافت. از یك نفر از آنها پرسید، چگونه است كه شما مرا با این همه معجزه حتی به پیغمبری نپذیرفتید، اما این گوساله را به خدایی برگرفتید؟ این چگونه مزاجی است كه تا این حد كجرو و منحرف و بدفهم است؟ یك گوساله را به خدایی می پذیرد، اما موسی را به نبوت قبول نمی كند. این قصه به عصر موسی (ع) منحصر نمی شود. به قول مولوی:


موسی و فرعون در هستی تست
باید این دو خصم را در خویش جست


(مثنوی، دفتر سوم، بیت 1253)

ما آدمیان همه در وجودمان موسی و فرعون داریم. همین امروز نیز این موسی و فرعون و آن مزاج معوج به قوت حاضرند و آن گونه سوء اختیارها همچنان صورت می گیرد. یعنی امروز هم آدمیان پیغمبر را می بینند اما گوساله را به خدایی برمی گیرند:


گاو را باور كنند اندر خدایی مردمان
نوح را باور ندارند از پی پیغمبری


این قصه، قصه ی همه ی روزگارهاست و این گونه سوء اختیارها همواره از مردم دیده می شود.

همانطور كه پیشتر بیان شد، انسان به دلیل خودخواهی و به دلیل تاجر غرور بودن، این معنا را به دشواری تصدیق می كند. و برای توجیه این امر،

[صفحه 59]

می گوید كه این حرفها با كرامت و شرافت انسانی منافات دارند. ولی حقیقت این است كه ما آدمیان واقعا این گونه هستیم: موجودات بیچاره و مسكینی هستیم و از حیث روحی، جسمی، اخلاقی و... گرفتار هزاران گونه ضعف می باشیم. نباید به خود تملق بفروشیم و خود را بیش از آنچه به واقع هستیم، ببینیم.


صفحه 57، 58، 59.